بردیا جونم اینجا بوستان اب و اتشه که با مامان جونی اینا رفته بودیم و شما از اب میترسیدی و اینجا از دور داری نگاه میکنی با خودت داری میگی کاش منم مثله نی نی های دیگه شجاع بودم ...
چه زیارتی شدبردیا جونم واسمون یه خاطره ساخت اخه تا رسیدیم حرم بردیا جونمم که ببخشیدا ...اسهال شده بود ...بله دیگه تمام لباساشو کثیف کرد منم یادم رفته بود لباس براش بردارم فقط یه مای بیبی برداشته بودم و چه بد شانسیی مجبور شدیم از بیرون سلام بدیم و زود برگشتیم خونه عمه مریم و واسمون شد یه خاطره موندگار. ...