بردیابردیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بردیا جونم

مشهد

بردیا جونم تو اولین سفرت یه خاطره بد واسمون موند چون شما به شدت مریض شدی وما شبانه بردیمت کلینیک شبانه روزی چون شبای قدر بود همه جا بسته بود شما به شدت حالت بد شده بود اقای دکتر میگفتن گرما زده شدی وچون رفته بودیم روستا اب و هوای اونجا بهت نساخت و باعث شد شما اسهال استفراغ شی و کار من توی اون دو روز شده بود گریه و بابا مهدی اعصابش بهم ریخته بود اخه شما خیلی کوچولوی و توی این عکس  هم که یکم بهتر شدی بردیمت  تاب بازی اخه خیلی دوست داری  راستی توی مشهد سومین مرواریدتم در اومد اخه دومین دندونتم توی امامزاده داود (ع)دراومد و همه میگفتن بردیا واسه ما سوغاتی دندون میاره. ...
14 شهريور 1392

13مهر

بردیای عزیزم امشب یاد  اولین روزای تولدت افتادم چقد زود داره یکسالت میشه انگار همین دیروز بود یه غروبه ٥شنبه که لگد زدنات زیاد شد اون شب دلم خیلی گرفته بود باهات چقد حرف زدم  بهت گفتم بردیا زودتر بیا کنارم و تو اون شب انگار حرفامو شنیدی دو هفته زودتر بدنیا اومدی ساعت ١١شب بود شام عدسی داشتیم بابا تازه از سر کار اومده بود که دردم شروع شد رفتم طبقه بالا به زن عمو گفتم و رفتیم بیمارستان میلاد ساعت ٢ بستری شدم و شما ٧.٢٠ صبح جمعه به این دنیا قدم گذاشتی روزا کناره تو خیلی زود شب میشه و شبا زود صبح از خدا ممنونم که منو زن افرید تا لذت مادر شدن را درک کنم یا تو کناره تو همه چی قشنگه خیلی دوست دارم.
5 شهريور 1392

درد دل

سلام بردیای گلم شما واسه اولین بار در تاریخ ٢٨ مرداد چهار دست وبا رفتید انقد که میترسی همه بهم میگفتن چقد بردیای شما تنبله مامانی توی اون لحظه همه میگن من شمارو لوس بار مییارم ولی منکه بچه لوس دوست ندارم   دست خودم نیست نمیتونم حتی یه لحظه اشکتو ببینم شاید دلیل دیر سینه خیز رفتنتم همینه چون دوست نداشتی من نمیزاشتم دمر شی میدونی بردیا جونم مامان حاملگی سختی داشت از یه طرف ویار حاملگی از یه طرف افسردگی خیلی روزای سختی بود ولی ارزششو داشت شما بهترین هدیه از طرف خدایی تورو که میبینم تازه میفهمم خدا چقد به من نظر کرده حالا تمام دعام اینه که خدای مهربون هیچوقت توی درست تربیت کردنت تنهام نزاره دوست دارم توام جزء بهترین و صالح ترین...
29 مرداد 1392

اولین عکس بیمارستان

جیگره مامان تو این عکس دو ساعت از زمینی شدنت میگذره .چقدر قیافه بابا توی اون ساعت ها دیدنی بود لحظه ای که واسه اولین بار ذیدمت یادم نمیره اشک تو چشام جمع شد و از خدا واسه اون لحظه و واسه تمام روزای بعد ازبه دنیا اومدنت شکرگزارم. ...
22 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جونم می باشد