بردیابردیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

بردیا جونم

بدون عنوان

بردیای عزیزم دیگه ١١ ماهت شده میتونی سر سفره کنار ما غذا بخوری ولی دیگه میلی به غذا نداری و من خیلی ناراحتم ولی میوه خیلی دوست داری مخصوصا هندونه و گلابی .             صبح که از خواب بیدار میشی اکثرا ٩ باید واست اهنگ با من قدم بزن اقای مهران اتشو بزارم تا برقصی سرتو تکون میدی صدا در میاری دوست دارم بخورمت عشقم هر جای که این اهنگو بشنوی میرقصی نمونش چند روز قبل تو خیابون یه ماشین از جلومون رد شد که این اهنگو گذاشته بود که شما شروع کردی به سر تکون دادن  ویا رفته بودیم میلاد نور...و همه میگفتن چه شازده شیطونی.... دیگه برات بگم از اسباب بازیات با وسایلای خودت که اصلا باز...
7 مهر 1392

ما برگشتیم.......

سلام  گلم مسافرت کوتاهی بود ولی خوش گذشت اصفهان شهر خیلی قشنگیه و تو این فصل از سال خیلی خلوت بود و چه لهجه شیرینی مامانم که عاشقه لهجه اصفهانی دوست داشتم همش باهاشون حرف بزنم  ولی خوب وقت نشد جاهای دیدنی زیادی بریم  انشااله سری بعد گلم .
6 مهر 1392

داریم میریم اصفهان

داریم واسه اولین بار میریم اصفهان واسه ٤ روز اخه عروسی داریم این دومین مسافرتیه که داریم میریم به خاطره کار بابای که نمیتونه مغازه رو تعطیل کنه ما هم از مسافرت محرومیم امیدوارم بهمون خوش بگذره چون اولین باره که بعضی از فامیلای بابای رو میبینیم دیروزم تولد من بود شدم ٢٦ساله. ...
31 شهريور 1392

اب و اتش

بردیا جونم اینجا بوستان اب و اتشه که با مامان جونی اینا رفته بودیم و شما از اب میترسیدی و اینجا از دور داری نگاه میکنی با خودت داری میگی کاش منم مثله نی نی های دیگه شجاع بودم ...
19 شهريور 1392

اولین عید نوروز

بردیا جونم عکسات خیلی نامرتب شد تازه یادم افتاد از اولین عیدت که دایی بهزاد و خاله ملیحه خونمون بودن عکس نزاشتم به کوچولوی خودتون ببخشید ...
19 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بردیا جونم می باشد